1393-11-21 08:10
1342
0
10292
مروری برخاطرات انقلاب؛

فوتبالیست بنام گنبدی که هنگام شهادت یک پای او قطع شده بود

اواخر فروردین 66 بود که شنیدم سعید در عملیات کربلای 10 به شهادت رسیده است.هنگامی که پیکرش را آوردند،یک پای او قطع شده بود.

به گزارش گلستان ما، درسی و ششمین بهار انقلاب اسلامی به سراغ دانشجویانی مبارز و انقلابی می‌رویم که در مبارزه علیه حکومت شاهنشاهی دوشادوش مردم ایستادند و جانشان را در این راه فداکردند.

عشق بازی با خدا کار دل است                     دست و پا یک هدیه ی ناقابل است

عشق باسر می شتابد سوی حق                   پای هر عاقل در این ره در گل است

متولد 45 و دانشجوی سال اول رشته ی الهیات دانشگاه فردوسی مشهد بود.پسری مومن،موقر و با اراده و یکی از فوتبالیست های بنام شهر گنبدکاووس بود.

اکثر اوقات روزه دار و درتقوی و نیکوکاری شهره بود،اولین بار در 15 سالگی به جبهه رفت و تا آن روز چندین بار به جبهه اعزام شده بود.

حسین کریمی از دوستان نزدیک شهید خاطره ای از سعید نقل می کند و می گوید: اواخر زمستان 65 بود،هوا سوز سردی داشت،او را درسپاه گنبد دیدم ،همان تبسم همیشگی برلبانش بود،ابروان پرپشت و مشکی،چشمان نافذ و بینی کشیده ای داشت.

از پنجره اتاق نگاهی به بیرون انداخت و گفت:چه هوای دلگیریه! آسمان ابری یادآور دلتنگی های آدم هاست.دلتنگی هایی که جان مایه ی حیات آدم هست،اندهی که ارزشمندتر از همه شادی ها و خوشی ها است.

گویی با خودش حرف می زد.چندجمله دیگر هم زیرلب زمزمه کردکه معنیش رانفهمیدم. حرف های شاعرانه ای می زد که درک آن برای بسیاری از آدم ها دشوار بود.اورکت قهوه ای بلند و گشادی پوشیده بود و دست راستش زیرآن قرار داشت و دیده نمی شد.

از دیدن این حالت او تعجب کردم و پرسیدم: سعید! چرا اورکتت را اینطوری پوشیده ای؟ گفت: هیچی،همین طوری. مورد خاصی نیست.

راه عشق را با پای دل باید پیمود

گفتم: پس دکمه های اورکتت باز کن. به قضیه مشکوک شدم و خودم علی رغم مخالفت او شروع به باز کردن دکمه های اورکتش کردم.آخرین دکمه را که باز کردم اورکت کمی کنار رفت و چشمم به دست مجروح و گچ گرفته ااو افتاد. با تعجب نگاهش کردم و گفتم: من اجازه نمی دهم توبا این وضع به جبهه اعزام شوی ان شاءا.. پس از بهبودی کامل،مرحله بعدی اعزام خواهی شد.

شهید بزرگوار از این حرف من ناراحت شد و گفت:

آقای کریمی! شما نمی توانید مانع اعزام من به جبهه شوید.من که چیزیم نیست .باهمین یک دست هم می توانم اسلحه بردارم و با دشمن بجنگم.گفتم: اصرار نکن. حالابگو کی اینطوری شد؟

گفت: یک ماهی میشه که دست راستم توی جبهه مجروح شد.حالا دیگه خب شدم.

گفتم: به هرحال تاکاملا دستت خوب نشه اعزام نخواهی شد.

با درماندگی گفت: خیلی خوب،باشه.نمی رم.

سعید پرواز و عروج با بال شکسته را به ما آموخت

ازاینکه اینقدر زود از حرفش برگشت و تسلیم شد کمی جاخوردم؛اما به روی خود نیاوردم.عصرآن روز متوجه شدم که از طریق آمبولانسی که قصد رفتن به جبهه را داشت،به همراه یکی از دوستان خود رهسپار مناطق جنگی شده است.

از این همه شور و شوق و از عزم راسخی که داشت،شگفت زده شدم. او می گفت:راه عشق را باید با پای دل پیمود.دست و پا و سایر اعضا در این راه وسیله ای بیش نیستند.آنچه می کند،دل می کند.عشقبازی کار دل است؛دست چه کاره است؟

اواخر فروردین 66 بود که شنیدم سعید در عملیات کربلای 10 به شهادت رسیده است.هنگامی که پیکرش را آوردند،یک پای او قطع شده بود. او به من آموخت که هیچ بهانه ای نمی تواند مانع وصل عاشقان به معشوق خویش گردد و آنان را از پرواز به سوی دوست باز دارد.

سعید قدس پرواز و عروج با بال شکسته را به من آموخت،او رستگاری را دریافته بود.

فرازی از وصیت نامه شهید دانشجو سعید قدس:

خدایا تو شاهد باش،من وظیفه را انجام می دهم و می گویم که ای ملت،نکند مثل کوفیان شوید، نکند حسین زمان را در کربلا تنها بگذارید،نکند برای چند روزه دنیا دین تان را بفروشید، می دانم که این ها نیست. اما به عنوان وظیفه می گویم، ای ملت ایران ما سعادت دیدن کربلا را نداشتیم،لااقل شما بروید و برخاک گلگون کربلا بوسه زنید و سلام ما راهم به آن بارگاه شریف برسانید.

انتهای پیام/

نظرات

دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری گلستان ما در وب سایت منتشر خواهد شد

پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد

© کپی بخش یا کل هر کدام از مطالب گلستان ما با ذکر منبع امکان پذیر است.